تصمیم مهم ونوس غلامی پرستار جوان نجات بخش بیماران شد

پرستار خرم‌آبادی بعد از سکته مغزی پدر، او را احیا و نگهداری می‌کند تا بتواند با اهدا اعضا بدنش نجات‌بخش جان‌های دیگر باشد.
تاریخ: 20 آبان 1403
شناسه: 126666

 حادثه 24 - پرستار خرم‌آبادی بعد از سکته مغزی پدر، او را احیا و نگهداری می‌کند تا بتواند با اهدا اعضا بدنش نجات‌بخش جان‌های دیگر باشد.

اهدا عضو از موارد مرگ مغزی یکی از ارزشمندترین و زیباترین فداکاری‌های انسانی و اوج بخشندگی است که با تصمیمی سخت و  تلخ برای خانواده‌ای که دچار مرگ مغزی و سرنوشت‌ساز برای ادامه زندگی بیماران نیازمند لیست انتظار آمیخته شده است.

ونوس غلامی پرستار ۳۹ساله خرم‌آبادی بعد از احیا پدر اعضا بدن او را اهدا می‌کند تا نجات‌بخش جان‌های دیگر باشد، تصمیمی سخت اما فداکارانه.

این پرستار خرم‌آبادی می‌گوید: بعد از اینکه به ما اطلاع دادند پیوند اعضا بدن پدر موفقیت‌آمیز بوده آرامش پیدا کردم چرا که پدرم باعث نجات جان چند نفر شده بود.

او معتقد است: پرستاری یعنی اهدا زندگی، کسی که علاوه بر تلاش برای نجات زندگی بیمار باید با همراه بیمار هم همدردی کند.

به بهانه هفته پرستار با «ونوس غلامی» گفت‌وگویی ترتیب داده‌ایم که خواندن آن خالی‌ازلطف نیست.

به پرستاری علاقه داشتید؟

دیپلم من ریاضی فیزیک بود اما راستش را بخواهید وقتی فیلم‌هایی که در مورد بیمارستان و پرستاری بود تماشا می‌کردم به پرستاری علاقه‌مند شدم  و همین باعث شد که تغییر رشته بدهم و در کنکور تجربی شرکت کنم.

و خوشبختانه رشته پرستاری قبول شدم و الان هم کارشناس ارشد رشته پرستاری هستم.

پرستاری یک شغل سخت است، شما با یک محیط پر استرس سر و کله دارید.

بله دقیقاً  بعضی شغل‌ها  علاقه،  عشق،  صبر و تحمل هم می‌خواهد وقتی که پرستار شدم خیلی از  مهارت‌های زندگی را یاد گرفتم.

من تنها دختر خانه بودم  که خیلی به من توجه می‌شد، دختری که  لوس بودم و دیگران  کارهای من را انجام می‌دادند اما وقتی وارد رشته پرستاری شدم همه چیز تغییر پیدا کرد.

یادم هست یکی از اساتید دوران دانشجویی می‌گفت: «افرادی که پرستار می‌شوند  کوبیده و از نوساخته می‌شوند» در واقع پرستاری از شما  شخصیت جدیدی می‌سازد و من این را به عینه در زندگی خود لمس کردم تمام  خصلت‌های بدی را که داشتم  کنار گذاشتم و  تبدیل به یک آدم مستقل شدم.

 تبدیل شده بودم به آدمی که می‌توانست  شرایط سخت‌کاری را تحمل کند و در محیط‌های پر استرس مثل بیمارستان کار کنم‌.

شیفت‌های سنگین و  شب تا صبح بیدارماندن، یک بیداری مفید، گاهی آدم بیدار است اما  تلویزیون تماشا می‌کند اما بیداری ما از جنس دیگری است.

در کدام بخش فعالیت داشتید؟

من تمام سابقه پرستاری‌ام  در بخش ویژه نوزادان و کودکان بود و سر و کارم با مریض‌های بدحال بود و این یک  شخصیت جدیدی از من ساخته بود.

 همیشه سعی کردم در  کارم دقیق  باشم و به بیماران به چشم بیمار نگاه نکنم بلکه فکر کنم یکی از اعضای خانواده خودم  هستند این حس وقتی بیشتر می‌شد که در حیطه نوزادان و کودکان کار می‌کردم. از

وقتی که مادر شدم خدا شاهد است که برای بیماران یک مادر بودم  یعنی حسی که به دختر خودم داشتم به بیماران داشتم.

پرستاری صبر زیادی می‌خواهد

بله خب صبر زیادی هم می‌خواهد با بچه‌هایی که مریض هستند  سروکله زدن، من احساس می‌کردم که فرزندان خودم هستند و با آنها همزاد پنداری می‌کنم بچه‌هایی که با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کنند باید هم به خودت مسلط باشی تا بتوانی کاری برای آنها انجام بدهی.

خاطره تلخ یا شیرین از زمان پرستاری تعریف می‌کنید

بله یک شب که اتفاقاً شیفت شب بودم  یک بچه تصادفی را که همسن دخترم بود به بیمارستان آوردند،  پدر مقصر تصادف بود و  به‌راحتی می‌شد عذاب وجدان و غم را در صورت پدر دید.

بچه کد خورد و همه ما ناامید شدیم که بچه زنده بماند اما همه تلاشمان را کردیم و بچه برگشت نمی‌دانید چقدر خوشحال شدیم.

وقتی با پای خودش  از بیمارستان خارج شد شاید بگویم یکی از شیرین‌ترین لحظه‌های زندگی من بود، چرا که هم بچه نجات پیدا کرده بود هم عذاب وجدان پدر کم شده بود.

خیلی سخت است جلوی چشمت بچه معصومی از دنیا برود؟

بله من در بخشی که فعالیت داشتم خیلی از کودکان درگیر با بیماری‌های ناعلاج بستری بودند یعنی مرحله‌ای که دیگر هیچ امیدی به آنها نبود و من همیشه خودم را کنار مادران می‌دیدم از طرفی باید خودم را باید حفظ می‌کردم  بودم تا کارم را درست انجام دهم.

اما دیدن مادرانی که فرزند خود را از دست می‌دادند سخت‌ترین لحظه بود، و کن هیچگاه با این موضوع کنار نیامدم و همیشه همراه با مادران گریه می‌کردم.

شنیدم  که شما بعد از اینکه پدر را احیا می‌کنید اعضا بدنش را اهدا کردید.

بله من واقعاً امتحان بدی را پس دادم سال گذشته کنار پدرم بودم که دچار سکته مغزی شد و همه خانواده کنترل و آرامش خود را ازدست‌داده بودند اما من با ماساژ قلبی و تنفسی مصنوعی او را احیا کردم و نگهداری تا وقتی ۱۱۵ رسید و به بیمارستان منتقل کردیم.

بعد از انتقال به بیمارستان چون زمان احیا طول کشید و اکسیژن به مغزش نرسید پدرم دچار مرگ مغزی شد و من تصمیم گرفتم که اعضا پدرم را اهدا کنم.

با بیمارستان صحبت کردم که مایل به اهدا اعضا پدرم هستم تا شاید جان‌های دیگر را نجات ببخشد.

برایتان سخت نبود؟

تصمیمی سخت و پر از واکنش‌های خوب و بد.

اما من کار خودم را انجام داده بودم چون پدرم هم یکی از اعضا فعال اهدا خون بود هم فرم اهدا عضو را امضا کرده بود، تصمیم سختی بود.

هیچ‌وقت جمله آخرش را که قبل از سکته مغزی در بیمارستان به من گفته بود فراموش نمی‌کنم «من به تو افتخار می‌کنم دخترم چون هر کسی که متوجه می‌شد پدر تو هستم روی خوش به من نشان می‌داد».

 اما من  با یک  خانواده و یک طایفه  سنتی سروکار داشتم  که اهدا عضو برایشان عادی نبود و بعضی حرف‌ها را می‌شنیدم مثلاً اینکه پدرش را تیکه فروش کرده و از این موارد و من باید همه را راضی می‌کردم.

 خیلی سخت بود جلوی چشمم عزیزترین شخص زندگی‌ام که روی تخت بیمارستان بی‌هیچ حرکت و کلامی افتاده بود و از طرفی با این کار جان چند نفر نجات پیدا می‌کرد.

حس تلخ و شیرینی که نمی‌توان به‌راحتی آن را توصیف کرد، هیچگاه چهره برادرم را که بالای سر پدر لب‌هایش می‌لرزید و  با چشم با من حرف می‌زد فراموش نمی‌کنم .

آن‌قدر در خودم غرق بودم که نفهمیده بودم  روابط‌عمومی دانشگاه از من  فیلم گرفته است، هیچگاه حال آن روزها را فراموش نمی‌کنم.

وقتی متوجه شدید که پیوندها موفقیت‌آمیز بوده چه حالی پیدا کردید

وقتی که از تهران  به ما اعلام کردند که پیوند اعضا پدر  موفقیت‌آمیز بوده  به آرامش رسیدم و بار سنگینی که بر روی دوشم سنگینی می‌کرد برداشته شد.

باور کنید چهار شبانه‌روز آب و غذا نخورده بودم اما وقتی متوجه شدم تصمیم من به چند نفر زندگی دوباره بخشیده توانستم به آرامش رسیدم و طلب آب کردم.

پدر من از آن دسته آدم‌هایی بود که با مردم در ارتباط بود و مطمئن هستم که روحش در آرامش است.

از واکنش‌ها اذیت نشدید

قطعاً هر تصمیمی تبعاتی هم دارد خیلی‌ها می‌گفتند درود بر شجاعتت بعضی‌ها هم می‌گفتند چطور دل داشته که این کار را بکند اما من گفتم کاری را در حق پدرم کردم که بهترین کار بود و سرم را بالا گرفتم.

   در مراسم یادم هست یکی از آشناها که دست به قلمی هم داشت یک متن قشنگی را نوشته بود ‌که موردتوجه قرار گرفته بود

اگر بخواهی در یک جمله پرستار را تعریف کنید.

پرستاری یعنی اهدا زندگی، کسی که علاوه بر تلاش برای نجات زندگی بیمار باید با همراه بیمار هم همدردی کند.

گاهی دخترم کلیپ‌ها را که نگاه می‌کند از من می‌پرسد  تا حالا جان یک نفر را نجات داده‌ایم و وقتی جواب من مثبت است می‌گوید من به تو افتخار می‌کنم، پرستاری برکت زندگی من است.

گفتید پرستاری یعنی اهدا زندگی یک پرستار خوب چه ویژگی‌هایی دارد؟

ببینید نه‌تنها در مورد پرستاری بلکه همه شغل‌ها اگر هر کسی کارش را درست انجام بدهد جامعه به بهشت تبدیل می‌شود  پرستاری هم جدا از سایر رشته‌ها نیست.

اما یک پرستار  باید روح بزرگی هم داشته باشد چون با آدم‌هایی سروکار داری که به دلیل بیماری آرامش خود را ازدست‌داده‌اند.

 در سال‌های اخیر پرستاران با مشکلات و چالش‌هایی مواجه بوده‌اند اما قطعاً این موارد باعث نمی‌شود که در انجام وظایف خود کوتاهی کنند.

پرستاران ما در بدترین شرایط ممکن هم برای نجات جان بیماران تلاش می‌کنند، اما گاهی با بی‌مهری مواجه می‌شوند و صحنه‌هایی را تجربه می‌کنند که واقعا غیرقابل‌تحمل است.

اما به‌هرحال یک پرستار علاوه بر عشق و علاقه دنبال این است که زندگی بهتری هم داشته باشد بنابراین متولیان امر باید تلاش کنند که پرداختی‌ها به‌موقع باشد که خواسته غیرقانونی هم نیست.

 آخرین اخبار «حوادث لرستان» را در صفحه حوادث لرستان و حوادث خرم آباد حادثه 24 بخوانید.

صفحه اینستاگرام حادثه 24 را در اینجا دنبال کنید.

در همین رابطه