ناگفته های بازیکن سابق استقلال و پرسپولیس از دستگیری اش با 350 گرم کراک / علی اکبریان چرا به حبس ابد محکوم شد؟

پیشکسوت فوتبال ایران در خصوص ماجرای دستگیری خود، گفت: پدر دوستم به درب خانه‌ما آمد و التماس می‌کرد که پسرم سابقه دار است و از او مواد گرفته اند و اگر این مواد به اسم او تمام شود برایش حبس طولانی می برند اما تو علی اکبریان هستی و کمکت می‌کنند و نهایت جریمه و پس از چند روز بازداشت آزاد می شوی اما در دادگاه فهمیدم که حکم ۳۵۰ گرم کراک حبس ابد است.
تاریخ: 20 فروردین 1403
شناسه: 116044

حادثه 24 - پیشکسوت فوتبال ایران در خصوص ماجرای دستگیری خود، گفت: پدر دوستم به درب خانه‌ما آمد و التماس می‌کرد که پسرم سابقه دار است و از او مواد گرفته اند و اگر این مواد به اسم او تمام شود برایش حبس طولانی می برند اما تو علی اکبریان هستی و کمکت می‌کنند و نهایت جریمه و پس از چند روز بازداشت آزاد می شوی اما در دادگاه فهمیدم که حکم ۳۵۰ گرم کراک حبس ابد است.

«علی اکبریان» یکی از بازیکنان با استعداد فوتبال ایران در دهه ۷۰ بود که سابقه پوشیدن پیراهن پرسپولیس و استقلال را دارد. هواداران استقلال تیم محبوب او، این بازیکن را «روماریو» صدا می زدند. بازیکنی که سال‌ها پیش از این در مستطیل سبز بالا و پایین می‌پرید، تکل می‌زد، دریبل می‌زد و با گل زدن‌هایش پیام‌آور شادی برای هوادارانی بود که او را دوست داشتند.

اکبریان قدر استعدادش را ندانست و خیلی زود از میان تشویق صدها هزار نفر به قعر چاه فرو رفت، از عرش در مستطیل سبز به فرش رسید! یک اشتباه تاوان بزرگی برای او داشت. باعث شد ۱۴ سال را پشت میله‌های زندان پشت سر بگذارد، سال‌هایی که می‌توانست برای ستاره دهه 70 فوتبال ایران به‌گونه دیگری رقم بخورد!

اکبریان حالا آن روزهای سخت را پشت سر گذاشته و آزاد شده است. او بدون این‌که از گذشته‌اش فرار کند گفت‌وگویی ویژه با انجام داد؛ از روزهایی حرف زد که به قول خودش روزی هزاران بار آرزوی مرگ می‌کرد و شب به این امید می‌خوابید که صبح هرگز از خواب بیدار نشود! روزهایی را برای‌مان تعریف کرد که ستاره فوتبال بود و هواداران برای گرفتن امضا و عکس یادگاری با وی سر و دست می‌شکستند، برایمان از آرزوهایش حرف زد؛ آرزوهایی که برای رسیدن به آن‌ها باید سخت تلاش کند، زحمت بکشد و عرق بریزد تا بتواند گذشته‌ای را که از آن متنفر است را جبران کند.

آزادی حس قشنگی است؟

نمی‌توان آن را با هیچ واژه‌ایی، جمله و یا هر چیز دیگری که فکرش را بکنید توضیح داد،؛ فکرش را بکنید سال‌های زیادی پشت میله‌های زندان بودید و هر لحظه و دقیقه به این فکر می‌کردید که چه زمانی می‌توانید آزاد شوید. یک زندانی مثل پرنده‌ای است که بال‌هایش را بریده‌اند و نمی‌تواند پرواز کند. روزهای سختی بود. اگر بخواهم از تمام این روزهای حرف بزنم باید چندین کتاب بنویسم؛ کتاب‌هایی که هر کدام از آن‌ها هزار صفحه باشد و سرگذشت غمگین فوتبالیسیتی را روایت کند که روزگاری نه‌چندان دور همه مردم او را با دست در خیابان نشان می‌دادند، برای گرفتن عکس یادگاری و امضا صف می‌کشیدند و یک استادیوم او را تشویق می‌کردند.

اگر نویسنده این کتابی بودی، اسم آن را چی‌ می‌گذاشتی؟

حماقت، بدشانسی، دنیای نامردی و یا نمی‌دانم چه بگویم. اگر روزی بخواهم کتاب سرگذشتم را بنویسم یک اسم خوب برایش پیدا می‌کنم. حتما روزی این اتفاق خواهد افتاد اما فعلا کارهای مهم‌تری دارم. می‌خواهم گذشته‌ام را جبران کنم، کارهای عقب‌افتاده زیادی دارم اما چند سال دیگر این کتاب نوشته خواهد شد و از سیر تا پیاز زندگی‌ام را می‌نویسم.

سقوط اکبریان از کجا آغاز شد، سقوطی که تو را از عرش مستطیل سبز به فرش رساند؟

در اوج دوران فوتبال قرار داشتم که با یک آسیب‌دیدگی تلخ روبه‌رو شدم. آن روزها مثل الان علم پزشکی در فوتبال تا این حد پیشرفت نکرده بود. آن موقع اگر بازیکن رباط پاره می‌کرد یا فوتبالش تمام می‌شد و یا زمان زیادی طول می‌کشید تا بتواند به مستطیل سبز برگردد. من اگر آن اتفاق تلخ برایم نمی‌افتاد چند سال دیگر هم در بالاترین سطح فوتبال ایران بازی می‌کردم ولی همه چیز از آویختن کفش‌ها آغاز شد.

حتما تو با این جمله موافق هستی که فوتبالیست‌ها دو بار می‌میرند، یک بار زمانی که از دنیای فوتبال خداحافظی می‌کنند و بار دوم به مرگ طبیعی؟

واقعا همین طور است. اگر با هر فوتبالیستی صحبت کنید همین جمله را می‌شنوید که فوتبالیست‌ها دو بار می‌میرند. هیچ‌چیزی برای ما سخت‌تر از این نیست که از دنیای بازیگری خداحافظی می‌کنیم. دورت یواش یواش خالی ‌می‌شود و دیگر مثل گذشته مردم به تو توجه نمی‌کنند. پهلوان زنده را عشق است، مثال درستی است برای این حرفی که می‌زنم. بزرگ‌ترین و تلخ‌ترین ضربه زندگی من از همان روزها آغاز شد. با افسردگی شدیدی روبه‌رو شدم و برخی از دوستان ناباب دورم را گرفتند و آن اتفاق که نباید می‌افتاد، رخ داد.

یک سوال بپرسم حقیقت را می‌گویی؟

حتما، چه سوالی؟

در دوران فوتبال خلاف می‌کردی؛ سیگار بکشی و یا ... حتی به‌صورت تفریحی؟

باور کنید دروغ نمی‌گویم در روزهایی که فوتبال بازی می‌کردم از مشروبات الکلی و سیگار متنفر بودم و حتی یک‌بار نیز به سمت آن‌ها نرفتم.

چطور آلوده شدی؟

به خداوندی خدا وقتی دیگر نتوانستم به زندگی ادامه دهم روزی ۱۰ بار از خدا می‌خواستم مرا بکشد. در خانه می‌نشستم و صبح تا شب غصه می‌خوردم،. در آن روزها برخی از دوستان که باید اسم آن‌ها را نامرد گذاشت به من نزدیک شدند تا در کنارم باشند. آن‌ها به من گفتند حالت خراب است و احتیاج به مسکنی داری که آرامت کند. آن‌ها مواد تعارف کردند و به من گفتند اگر چند بار این مواد را بکشی نه معتاد می‌شوی و نه چیزی، فقط در سریع‌ترین زمان ممکن این روزها سپری خواهد شد و مثل یک آدم عادی به زندگی بر می‌گردی اما وقتی به خودم آمدم یک معتاد حرفه‌ای شده بودم که اگر مواد به او نمی‌رسید از بین می‌رفت.

این مواد کشیدن‌ها ادامه داشت تا این‌که دستگیر شدی...

بله اما دستگیری من به‌خاطر این بود که گناه یکی دیگر را گردن گرفتم. یک حماقت دیگر! من به خاطر جرمی که نکرده بودم به حبس ابد محکوم شدم. اگر حماقت نمی‌کردم شاید سرنوشتم به‌گونه دیگری رقم می‌خورد.

این حماقت که از آن حرف می‌زنی چه بود؟

برای من خوب نبود که بروم و مواد مخدر تهیه کنم، مرا همه می‌شناختند و نمی‌توانستم بروم و مواد تهیه کنم. برای همین پول می‌دادم تا برایم این کار را انجام دهند. در آن روز لعنتی به یکی از دوستانم پول دادم تا برایم شیشه تهیه کند. او این کار را برایم انجام داد و وقتی قصد دادن شیشه را داشت ماشین پلیس را در خیابان ما مشاهده می‌کند و از ترس‌اش بسته مواد مخدر را به حیاط خانه ما پرتاب می‌کند. تازه بعد فهمیدم که اصلا شیشه‌ای در کار نبود و آن بسته‌ای که به حیاط انداخت حاوی ۳۵۰ گرم کراک بود.

کراک؟ مگر شما شیشه مصرف نمی‌کردید، مگر پول نداده بودید برایتان این نوع ماده مخدر را بخرند؟

نمی‌دانم، واقعا نمی‌دانم چرا شیشه به کراک تبدیل شد. وقتی ماموران او را گرفتند پدر دوستم که یک پیرمرد بود به درب خانه‌مان آمد. با گریه و زاری التماس می‌کرد که پسرم سابقه‌دار است و اگر این مواد به اسم او تمام شود، برایش حبس طولانی می‌برند اما تو علی اکبریان هستی و کمکت می‌کنند و نهایت جریمه و پس از چند روز بازداشت آزاد می‌شوی.

و تو هم قبول کردی؟

بله.

به همین راحتی قبول کردی؟ یعنی باور کنیم که نمی‌دانستی حکم ۳۵۰ گرم ماده مخدری به نام کراک چیست و ممکن است سال‌ها زندانی شوی؟

حق دارید باور نکنید؛ حق دارید. اما ما در جایی از شهر زندگی می‌کردیم که دنبال رفیق‌بازی و لوطی‌گری بودیم. من گفتم این پیرمرد التماس می‌کند و دل او را شاد کنم. بعد اصلا نمی‌دانستم چه کاری دارم انجام می‌دهم. فکر می‌کردم همان‌طور که او گفته بود تو علی اکبریان هستی و کمکت می‌کنند همه چیز به‌راحتی تمام می‌شود اما در دادگاه فهمیدم که حکم ۳۵۰ گرم کراک حبس ابد است.

نزدیک به یک دهه در زندان ماندی. خیلی‌ از فوتبالی‌ها دنبال کارت بودند تا برایت مرخصی بگیرند و بعد با قاضی و مسئولان صحبت کنند که با شرایط خاص عفو بشوی. این پیگیری‌ها جواب داد و در اولین قدم به تو مرخصی داده شد اما کاری در دوران مرخصی کاری کردی که نه‌تنها تمام آن تلاش‌ها بی‌نتیجه ماند بلکه ۲۰ سال دیگر به حبست اضافه شد! حرفی داری؟

همه‌چیز را گفتید اما من که از سر خوشی این کار را نکردم. من که دنبال خوشی نبودم.، من به‌خاطر بی‌پولی مجبور شدم. به‌خاطر نداری کاری کردم که نباید می‌کردم. به‌خاطر فشار زیادی بود که به من وارد شد. قصد توجیه کارم را ندارم اما فکر کنید زندان و بی‌ پولی، اعصابی برای‌تان باقی نگذاشته است. یک ریال در جیب‌تان پول ندارید و مجبور هستید برای مدرسه دخترتان پول تهیه کنید، چه کاری می‌کنید؟

حتما که نباید خلاف کرد، می‌رفتی سراغ همان آدم‌های بزرگ فوتبالی که دنبال کارت بودند، آن‌ها که برای تو خیلی کارها کار کردند و به‌طور حتم پول هم می‌دادند.

حتما درست می‌گویید اما عقلم خوب کار نمی‌کرد. از یکی پول طلب داشتم. همان‌طور که گفتم باید برای مدرسه دخترم ۵۰۰ هزار تومان پرداخت می‌کردم. در آن شرایط به هر دری زدم تا این پول را فراهم کنم. به صد نفر رو انداختم اما همه می‌گفتند، نداریم و یا چند روز صبر کن. مرخصی‌ام در حال تمام شدن بود که نتوانستم این مبلغ را فراهم کنم. به یکی از دوستانم قبل از زندانی شدن پولی قرض داده بودم. با او تماس گرفتم تا آن را پس بدهد اما در جواب گفت دستم خالی است اما مقداری شیشه دارم و اگر می‌خواهی بیا آن را بگیر و آبش کن. چاره‌ای برایم باقی نمانده بود رفتم شیشه را گرفتم و برای فروختنش با یکی از دوستانم به سمت کرج در حال حرکت بودیم که در بین راه ماشین پنچر شد و وقتی در حالی عوض کردن لاستیک بودیم ماموران نیروی انتظامی که مشکوک شده بودند، آمدند و ماشین را مورد بازرسی قرار دادند و ۲۰۰ گرم شیشه را پیدا کردند.

دادگاه دیگر برگزار شد، حکم دیگر و ...

دوباره به زندان برگشتم. برای جرم جدید دادگاهی تازه تشکیل شد. این بار قاضی مرا به ۲۰ سال حبس محکوم کرد. در تمام این سال‌ها خیلی چیزها از دست دادم؛ جوانی، آزادی، خانواده. من در تمام لحظه لحظه‌ای که زندان بودم به چیزهایی فکر می‌کردم و به آن‌ها امید داشتم. به آزادی فکر می‌کردم، به روزی که دوباره درهای آن چهار دیواری لعنتی باز شود و بتوانم یک بار دیگر در خیابان قدم بزنم. آرزو داشتم ساعت‌ها پشت ترافیک تهران بمانم و به زمین و زمان فحش بدهم، سوار اتوبوس بشوم، شاید باور نکنید من دلم برای بوی جوی محل‌مان هم تنگ شده بود!

این آرزو برآورده شد، چند ماهی است طعم شیرین آزادی را چشیده‌ای؟

روزی هزار بار بابت این اتفاق خوشایند خدا را شکر می‌کنم؛آزادی. نمی‌دانید از چه چیزی حرف می‌زنم. در دنیا هیچ‌چیز زیباتر از آزادی نیست. با خودم عهد کرده‌ام زندگی جدیدی را شروع کنم. به خدا نزدیک‌تر شده‌ام. خداوند خیلی بزرگ است، خیلی بزرگ‌تر از آن چیزی که ما بندگانش فکر می‌کنیم. در تمام لحظه به لحظه زندگی کنار ما است و هوای‌مان را دارد. اما ما فراموشکار هستیم. حالا که به او نزدیک‌تر شده‌ام دنیا برایم قشنگ‌تر شده است! به خدا قسم اگر همین الان به من ۱۰۰۰ میلیارد بدهند و تمام دنیا را به نامم بزنند، حاضر نیستم حتی یک گرم مواد مخدر در دست داشته باشم.

فکر می‌کنی در آینده با تمام این اتفاقاتی که برایت افتاده، سرنوشت به تو لبخند خواهد زد؟

به لطف همان بالایی ایمان دارم و مطمئن هستم او کمک خواهد کرد تا بنده گناهکاری که توبه کرده است، زندگی جدیدی را آغاز کند. برای خودم برنامه دارم. دنبال این هستم به مستطیل سبز برگردم. آرزوی من مربی‌گری است. می‌خواهم کنار خط بایستم، داد بزنم تیم عقب، جلو بروید، پرس کنید، تیمم گل بزند و خوشحالی کنم.

برای رسیدن به این آرزوها کاری کرده‌ای، قدمی برداشته‌ای؟

در کلاس‌های مربی‌گری ثبت نام کرده‌ام. خودتان می‌دانید که برای آزادی از زندان مرخصی گرفته‌ام و شرط بیرون ماندن من برای همیشه این است که فعالیت ورزشی داشته باشم. باید در کلاس‌های مربی‌گری شرکت کنم تا مرخصی‌های بیرون ماندم تمدید شود تا پرونده بسته شود. به‌زودی اولین کلاسم آغاز خواهد شد. کلاس می‌روم اما مربی‌گری به انگیزه‌ام بستگی دارد، الان هزار صفحه کاغذ دارم که می‌توانم نشان‌تان دهم، در زندان با کمک مسئولان زندان تیم فوتبال تشکیل داده بودم، مسابقات برگزار می‌کردم. هر شب می‌نشستم و روی کاغذ تمرینات فوتبال طراحی می‌کردم، فوتبال تماشا می‌کردم و هر چیزی که فکر می‌کردم به دردم می‌خورد را یادداشت می‌کردم. الان با خیلی از مربیان قدیمی‌ام حرف می‌زنم. زندگی من الان در فوتبال خلاصه شده است.

به این فکر کرده‌ای که از هم‌بازیان سابقت کمک بگیری، آن‌هایی که تیم دارند و الان مربی‌گری می‌کنند.

صحبت‌هایی شده است، حالا که حرف به این‌جا کشید، دوست دارم از آن‌هایی که در تمام روزهای سخت کمک کردند تشکر کنم. خیلی‌ها بودند که اگر بخواهم اسمی از آن‌ها نام ببرم شاید نامی از قلم بیفتد و ناراحت بشوند اما جواد زرینچه خیلی مرد است. در تمام روزهایی که پشت میله‌های زندان بودم ماهیانه اجاره خانه‌ام را پرداخت کرد، کرایه خانه من در ماه ۵ میلیون بود که او می‌داد در حالی که در زندان نمی‌توانستم خرج خودم را پیدا کنم.

مردم تو را می‌شناسند، وقتی در کوچه و خیابان می‌بینند به یاد می‌آورند که سال‌ها پیش ستاره فوتبال ایران بودی؟

نسل عوض شده است. خیلی ها به یاد نمی‌آورند اما اندک آدم‌هایی که می‌شناسند، حسرت می‌خورند و می‌گویند حقت این نبود.

به عقب برگردیم، به روزهایی که اگر اشتباه نکنم تو را روماریو صدا می‌زدند، چطور چهره شدی.

از روی که به استقلال آمدم، استقلال بهترین و پرافتخارترین تیم ایران در آسیا است. همه فوتبالیست‌های ایران دوست دارند یا در استقلال بازی کنند یا در پرسپولیس، من این شانس را داشتم پیراهن تیمی را بر تن کنم که خیلی از بهترین بازیکنان ایران حاضر به انجام این کار نشدند. در پارس خودرو بهترین بازی‌ها را انجام دادم و مورد توجه استقلال قرار گرفتم، سکوموروخوف سرمربی این تیم بود،آن روزها به‌خاطر یک قانون عجیب که فدراسیون فوتبال گذاشته بود استقلال به دسته سوم رفته بود،پیراهن آبی را پوشیدم و قهرمان شدیم. من آقای گل شدم، همین باعث شد تا هواداران مرا به نام روماریو صدا بزنند، روماریو آن روزها در تیم ملی برزیل بازی می‌کرد و بهترین مهاجم جهان بود و من هم عاشق او بودم و دیوانه‌وار دوستش داشتم.

محبوبیت خاصی هم داشتی، چهره و تیپ ظاهری‌ات در این موضوع بی‌تاثیر نبود!

خب آن روزها جوان بودم و تازه به استقلال آمده بودم و در چشم بودیم. وقتی به آن روزها فکر می‌کنم با خودم می‌گویم ای کاش ۲۰ سال دیرتر به دنیا می‌آمدم. شرایط مثل حالا نبود، بد نیست برای‌تان خاطراتی را تعریف کنم. خاطراتی که شاید بازیکنان جوان باور نکنند، من پشت مو می‌گذاشتم و فدراسیون می‌گفت که باید موهایت را کوتاه کنی، بارها مربیانم پیغام دادند که با این شرایط نمی‌توانم بازی کنم و باید موهایم را کوتاه کنم.

از پول هم خبری نبود، بازیکنان قراردادهایشان کم بود و نمی‌توان با بازیکنان امروزی مقایسه کرد، اگر الان بازی می‌کردی چقدر می‌گرفتی؟

قراردادهای ما معرفتی بود. یعنی می‌رفتیم با مدیر و مربی مذاکره می‌کردیم و می‌گفتند این‌جا استقلال است و خیلی‌ها دوست دارند پیراهن این تیم را بپوشند. اگر بگویم تقریبا رایگان بازی می‌کردیم زیاد دروغ نگفته‌ام. الان بازیکن یک تیم معمولی چند ده میلیارد می‌گیرد، در استقلال و پرسپولیس بازیکنانی داریم که قرارداد ۱۰۰ میلیاردی بسته‌اند، من اگر بازی می‌کردم مثل ستاره‌های امروز پول می‌گرفتم.

دربی سال ۷۲ که ۳۰ سال از آن می‌گذرد، بازی‌ای که به زد و خورد کشیده شد، شما نیز یک گل زدید اما داور مردود اعلام کرد.

دقیقا آن صحنه را خوب به‌خاطر دارم. پرسپولیس دو بر صفر جلو افتاد، یک پنالتی به نفع تیم استقلال گرفته شد که صادق ورمزیار پشت توپ ایستاد و آن را تبدیل به گل کرد. دقیقه ۸۳ بود که صادق ورمزیار از جناح چپ نفوذ کرد. توپ را با سینه کنترل کرد و به من پاس داد و گل زدم اما داور خطا اعلام کرد. او اعتقاد داشت توپ به دست ورمزیار برخورد کرده است در حالی که این‌طور نبود، هنوز حسرت آن گل را می‌خورم، چند دقیقه بعد ادموند اختر گل زد و مساوی شدیم. در دقایق پایانی نیز مجتبی محرمی و امیر قلعه‌نویی با هم درگیر شدند و بازی تعطیل شد. یک جنجال بزرگ شکل گرفت، بدون تردید این مسابقه حنجالی‌ترین دربی تاریخ فوتبال ایران است.

در این دعواها نقش داشتید، شرکت کردید؟

نه آقا، من کجا و آن دعواها کجا. من بچه بودم، تاره ۲۲ سالم تمام شده بود و کاری به این کارها نداشتیم، فقط تماشا می‌کردم.

بعد از آن بازی خیلی‌ها بازداشت شدند، تو در بین آن‌ها که بازداشت شدند نبودی؟

نه من در بین بازداشتی‌ها نبودم، تا ۴ صبح در ورزشگاه ماندیم و بعد توانستیم خارج شویم، چند روز بعد هم در دربی برگشت به میدان رفتیم.

همان مسابقه‌ای که در بندر عباس برگزار شد و جرات نداشتید روی هم خطا کنید، درباره آن بازی با شما حرف زده بودند.

چه حرفی؟

اگر خطا کنید یا اعتراض انجام دهید برخورد می‌شود و یا حق بُردن نداری.

درباره خیلی از اتفاقات آن بازی تا به امروز حرفی نزده‌ام و می‌خواهم برای اولین بار صحبت کنم. ما چند روز تمرین کردیم و بعد به فرودگاه رفتیم تا به بندرعباس سفر کنیم. بازیکنان دو تیم در یک پرواز بودند. به ما گفته بودند حق حرف زدن با هم را ندارید، بازی در زندان برگزار شد. زندانی بود که ورزشگاه داشت و در آن بازی به‌خاطر اتفاقاتی که چند روز قبل‌تر افتاده بود هیچ‌کس حال و حوصله فوتبال بازی کردن نداشت، همه اعصاب‌ها خرد بود، در نهایت هم صفر بر صفر بازی به پایان رسید.

چه شد از استقلال رفتی؟ از یکی از بازیکنان قدیمی استقلال شنیدم بعد از دربی‌ای که سه بر صفر به پرسپولیس باختید با ناصر حجازی درگیر شدی و همین موضوع باعث اخراجت شد. درست است یا نه؟

درگیر که نشدم، خدا ناصرخان را بیامرزد، من عاشق او بودم. خیلی دوستش داشتم. وقتی ایشان فوت کرد در زندان بودم و وقتی این خبر را شنیدم آن‌قدر گریه کردم. در زندان چهل روز مشکی پوشیدم و عزادار مردی بودم که اسطوره فوتبال ما بود. خیلی دوست داشتم در مراسم تشییع پیکرش باشم اما نمی‌شد. در دربی که ناصرخان سرمربی استقلال بود سه بر صفر عقب بودیم که او مرا صدا زد و گفت برو زمین، از من خواست هافبک راست بازی کنم. گفتم در این پست نمی‌توانم اما گفتند برو. خدا بیامرز مهرداد میناوند در چپ بازی می‌کرد و چون پست تخصصی‌ام نبود مدام نفوذ می‌کرد. بعد از بازی در رختکن مرحوم حجازی گفت به شما آقای اکبریان می‌گویم برو هافبک راست بازی کنی ول می‌کنی می‌روی مهاجم و فضای پشتت خالی می‌ماند. چند بار میناوند نفوذ کرد، به ایشان در کمال احترام پاسخ دادم من به شما گفتم نمی‌توانم در پست هافبک راست که تخصصی ندارم نمی‌توانم بازی کنم. شما اگر هافبک می‌خواستید یکی از بچه‌های هافبک را به زمین می‌فرستادید و من که گلایه‌ای از نیمکت‌نشینی نداشتم. حجازی از این حرف من ناراحت شد و گفت از فردا دیگر سر تمرین نیایید.

تو یکی از یاغی‌های فوتبال ایران هستی، بازیکنی که در دو تیم استقلال و پرسپولیس بازی کرده است.

رضا شاهرودی یکی از دوستان صمیمی من بود. تازه از چین به ایران آمده بود و رفته بودم او را ببینم که می‌خواست به تمرین پرسپولیس برود، من نیز همراهش رفتم. او مشغول تمرین با تیم بود و من نیز که به ورزشگاه کارگران رفته بودم لباس گرفتم تا چند دور، دور زمین بدوم. پرسپولیسی‌ها تمرینات تاکتیکی خود را پشت سر گذاشتند و قصد انجام بازی تمرینی را داشتند که یک یار کم آوردند. من دور زمین می‌دویدم، علی پروین به اطرافیانش گفت آن فردی که دور زمین می‌دود چه کسی است؟ به او گفتند علی اکبریان است. گفت صدایش کنید بیاید در تیم زرد بازی کند. من رفتم و گل به احمدرضا عابدزاده زدم. او خوشش آمد و بعد از تمرین صدایم زد، پرسید تیم نداری؟ پاسخ دادم نه، گفت بیا در تمرینات پرسپولیس شرکت کن. دو هفته تمرین کردم و بعد قرارداد بستم، چند روز بعد در جام باشگاه‌های آسیا با الوکره بازی کردیم و گل زدم.

آخرین اخبار ورزشی را در صفحه اخبار ورزشی حادثه 24 بخوانید.

صفحه اینستاگرام حادثه 24 را در اینجا دنبال کنید.

در همین رابطه