پدر یکی از قربانیان اتوبوس دانشگاه آزاد: نگار تنها فرزندم بود؛ داغ فرزند را نمی شود تحمل کرد

تاریخ: 08 دی 1397
شناسه: 11440

سیدامیر باب‌الحوائجی، پدر نگار، یکی از قربانیان اتوبوس مرگ دانشگاه آزاد است. او می‌گوید نگار که تنها فرزندش بود برای دفاع از پایان‌نامه کارشناسی ارشدش به تهران آمده بود اما این پایان‌نامه، پایان‌نامه عمرش شد.

او می‌گوید: «دخترم متولد تیر‌ماه71 بود و در رشته صنایع غذایی در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه علوم و تحقیقات درس می‌خواند. او 2سال پیش درس‌هایش تمام‌شده و درگیر انجام کارهای پایان‌نامه‌اش بود. مدام کار پایان‌نامه‌اش را عقب می‌انداختند تا شهریه اضافه از ما بگیرند. فقط حدود 8میلیون و 500هزار تومان برای کارهای تحقیقاتی خرج کرده بود تا اینکه بالاخره استادش پایان‌نامه‌اش را تأیید کرد و او به تهران آمد.»

این مرد درباره آخرین دیدارش با دخترش می‌گوید: «ساعت5:30 صبح یکشنبه او را به ترمینال همدان بردم و او سوار اتوبوس شد و به تهران آمد. ظهر همان روز تماس گرفت و گفت بابا حدود 13امضا برای پایان‌نامه جمع کرده‌ام اما چند نفر از استادانم نیستند و باید تهران بمانم و فردا بقیه امضاها را بگیرم. خیلی خوشحال بود که بعد از چند سال زحمت بالاخره می‌خواهد از پایان‌نامه‌اش دفاع کند. قرار شد شب برود خانه دوستش بهاره. آنها از دبیرستان با هم دوست بودند و از 3‌ماه قبل که خانه بهاره به تهران آمده بود او گاهی به خانه‌شان سر می‌زد. او آنقدر خوشحال بود که آن شب به‌خاطر پایان‌نامه‌اش یک جعبه شیرینی هم گرفته و به خانه بهاره برده بود. آن شب ساعت10 برای آخرین مرتبه با مادرش صحبت کرد و گفت: فردا ان‌شاءالله همه امضاها را می‌گیرم و به همدان برمی‌گردم.»

پدر نگار همینطور که درباره دخترش صحبت می‌کند به روز حادثه می‌رسد و لحن صدایش تغییر می‌کند. او با صدایی گرفته اینطور ادامه می‌دهد: «آن روز من به مراسم ختم یکی از بستگانم رفته بودم. ساعت16:30، وسط مراسم، پدر بهاره تماس گرفت و گفت بچه‌ها تصادف کرده‌اند، خودت را برسان. گفت بهاره فکش شکسته و نگار دستش. بیا بیمارستان رسول اکرم(ص). قسمش دادم که اگر اتفاقی افتاده به من بگو اما او گفت نه؛ فقط بیا. چون خیلی نگران شده بودم هرچه دوست و فامیل در تهران داشتم فرستادم به بیمارستان رسول اکرم(ص). خودم هم به طرف تهران به راه افتادم و 8شب رسیدم بیمارستان اما در آنجا گفتند دخترت نیست و برو فردا بیا. گفتم یعنی چی که نیست؟ دوستان و فامیلم بیشتر از 20بیمارستان تهران را دنبال نگار بودند اما نتوانستند پیدایش کنند تا اینکه نماینده دادستان آمد بیمارستان و من را به سردخانه برد. گفتم من 2 سال جبهه بودم و طاقتش را دارم. اگر اتفاقی افتاده به من بگویید. یکی از همکارانش در دوربین عکس چند جسد را نشانم داد. همه‌شان خون آلود بودند. 2دختر و 5پسر بودند. وقتی یکی از آنها را دیدم فهمیدم دخترم است. او را از روی کفشی که پایش بود شناختم. هفته قبل چون سرد شده بود خودم کفش‌هایش را از انبار خانه بیرون آورده بودم.» سیدامیر باب‌الحوائجی یکی از تلخ‌ترین صحنه‌های زندگی‌اش را ظهر چهارشنبه در پزشکی قانونی کهریزک تجربه کرد. او می‌گوید: «دخترم 50کیلو وزن و 150سانت قد داشت. صدایم زدند که بیا جنازه را شناسایی کن. کاور چند جسد را باز کردند. بعد از دیدن یکی دو جسد، پیکر دخترم را دیدم. نمی‌دانم چرا او را کالبدشکافی کرده بودند. او را بغل کردم و بوسیدم. در آن شرایط به من گفتند برو حسابداری. گفتند باید برای آمبولانس یک میلیون و 300هزار تومان بدهی. من که یکباره دنبال دخترم آمده بودم پولی همراهم نبود اما یکی از دوستانم پول آمبولانس را داد.»  خانواده نگار حالا بیشتر از هرچیزی دنبال پایمال نشدن خون او هستند. پدرش می‌گوید: «روز پنجشنبه در مراسم ترحیم دخترم نماینده‌های همدان در مجلس آمده بودند. آنها را قسم دادم که نگذارند خون دخترم پایمال شود. دخترم در همه این سال‌ها درس می‌خواند و همه تلاشش را انجام می‌داد تا فرد مفیدی برای جامعه باشد اما این حادثه او را پر پر کرد. حالا که تک فرزندم را از دست دادم من مانده‌ام و همسرم که از داغ دخترمان یک لحظه هم آرام و قرار ندارد.»

کلمات کلیدی :
در همین رابطه